باری در اوایل دهه 80 به یکی از مدارس نخبگانی دعوت شدم برای صحبت درباره شعر عبدالقادر بیدل. از آن مدارسی که دانشآموزانشان برنامههای فشرده و منظم آموزشی دارند و آخر سال هم بر روی دیوارشان فهرست عریض و طویلی از راهیافتگان به کنکور از این مدرسه است، با رتبههای بالا. یکی از دوستان ما آن جا دبیر ادبیات بود میخواست که به جای تمرکز بر روی دستور زبان و لغت و تاریخ ادبیات، بچهها قدری با روح شعر هم آشنا شوند. درباره بیدل صحبت کردیم و بچهها هم استقبال کردند. شاید از معدود لحظاتی در مدرسه بود که ادبیات برایشان لذت داشت نه رنج.
محمدکاظم کاظمی - روزنامه خراسان/چند سال گذشت و روزی در خیابان، جوانی رشید دیدم که سلام و علیک کرد با احترام بسیار، و خودش را معرفی کرد. گفت که «من دانشآموز فلان مدرسه بودم در رشته فنی که شما به مدرسه ما آمدید و درباره شعر بیدل صحبت کردید. از آن زمان علاقهای که به ادبیات داشتم در من بیدار شد به طوری که روز به روز بیشتر به این سمت کشیده شدم و تغییر رشته دادم و اکنون در دانشکده، ادبیات میخوانم.» از او پرسیدم که «از وضعیت راضی هستی؟ فکر نمیکنی که یک نفر آمد و تو را بدبخت کرد؟» گفت «نه، اتفاقاً الان احساس میکنم که از درس و زندگی لذت میبرم».
لذتی که آن جوان از ادبیات میبرد برای من هم تجربه شده بود، آنگاه که پس از چند سال درس مدرسه در رشته ریاضی فیزیک و سپس تحصیل در رشته مهندسی، به مجرد فراغت از تحصیل به سمت فعالیتهای شعری رفتم تا امروز.
مهندسی میتوانست برای من یک «شغل» باشد و آورده مالی داشته باشد. میتوانم در ساختن خانهها، پلها، سدها یا جادههایی سهم داشته باشم و البته این هم یک کار مفید بود، هم تأمینکننده زندگی. ولی اینها میتوانست روح مرا تغذیه کند؟ میتوانست همه خالیگاههای زندگی را برایم پر کند؟ یا نه، همچنان در لحظاتی از زندگی، دستم در پی چیزی میگشت که به زندگیام فراتر از شغل و گذران زندگی، معنی بدهد.
این «معنیبخشی» کار مهمی است که ادبیات برای ما میکند. تو با خانهای که میسازی شخصی را از باد و باران و سرما و گرما در امان میداری. ولی به زندگی او جهت نمیدهی. چنین نیست که با خانهای که ساختهای، تغییری در روح و روان آدمی که در آن سکونت میکند ایجاد کرده باشی.
البته میپذیرم که نه تنها با ادبیات، بلکه با هنر، با تعلیم دینی و اخلاقی و با مشاوره روانشناسی هم این اتفاق میافتد. ولی تفاوتی که ادبیات دارد که رنگی از شخصیت تو هم در آن جهتبخشی زده میشود. یک درمانگر روانشناس، شخص را فقط بر اساس کتابی که در آن علم روانشناسی بیان شده است درمان میکند. ولی یک شاعر یا نویسنده خودش یک اثر جدید ادبی میسازد که پیش از او نبوده است.
و چنین است که من میپندارم ما بسیار به ادبیات محتاجیم و بدان مدیونیم. درست است که ادبیات همه زندگی ما نیست و چه بسیار از نیازهای ما که با علوم و فنون دیگر رفع میشود، ولی نیازهایی هم داریم که جز ادبیات کسی برآورنده آنها نیست.
دیدگاه ها